۱۳۸۸ مهر ۲۱, سه‌شنبه

گذر

عاشقی کن


حال من دست خودم نیس
يه جا آرووم نمي گيرم
دلم از کسی گرفته
كه مي خوام براش بميرم

این روزا بد جوری ساکت
این روزا بد جوری سنگم
همه زندگیمو باختم
پای روزای قشنگم

شب و روز کنار من بود
مث سایه ، نازنینی
تو بگو چه حالی داری
وقتی سایه تو نبینی

مث آینه روبرومه
حس بی تو بودن من
دارم از دست تو می رم
عاشقی کن منو نشکن

پای دنیای تو موندم
من عاشق من آدم
تا صدات بلرزه آخر
تا دلت بگیره کم کم

آخرین ترانه هامو
می خونم با چشمای خیس
عاشقی کن منو نشکن
حال من دست خودم نیس


شعرازعبدالجبارکاکایی


وازکنارهم میگذریم بی توجه به هم وآنقدرغرق درخودمان وزندگیمان شده ایم که فراموش کرده ایم حتی خودمان را

۵ نظر:

ناشناس گفت...

خیلی تنها شدم دلم میخواد با یک حرف بزنم

مینا کیانی گفت...

به به می بینیم شعر هم میگذاری اونم از نوع پر احساسش ..........قشنگ بود

نسترن گفت...

بسیار زیبا بود
خیلی انتخاب قشنگی داشتید
تبریک میگم


(این روزا بد جوری ساکت
این روزا بد جوری سنگم
همه زندگیمو باختم
پای روزای قشنگم)

با تمام وجودم حسش کردم .باز هم ممنون

نسترن گفت...

سلام
برای پست قبلی نشد کامنت بگذارم.باز نشد.
اگر نظر من رو بخواهی حاضرم زلزله بیاد ولی بارون نیاد !!
هر چی اتفاق بد توی زندگیم افتاده توی روز بارونی بوده .باور کن .از آخرین بارونی که توی تهران بارید هنوز خشک نشدم !
با دو پست تازه به روزم .

ناشناس گفت...

واقعا تحلیلتون اینه ؟
خیلی دوست نداشتم این معنی رو بده .
از بس جملات رو از بینش سانسور کردم شاید این شد .
کاش یک چیز دیگه ای میگفتید