۱۳۸۹ مرداد ۲۰, چهارشنبه

رفیق

وقتی به ماوزد بادمهرگان

آنگه شود معلوم که نامردو مردکیست

یکی ازدوستام یه کلاه سی میلیون تومنی سرم گذاشت البته این کلاه دوساله که سرمه ولی من دیروزفهمیدم

این ازحماقت منه که اینقدردیرفهمیدم ولی بازم جای شکرش باقیه که فهمیدم ومیتونم الان کلی شاکی بشم به جای اینکه چندروزدیگه شاکی بشم

پ ن :شاکی شدن امروزرابه فردانیندازید



۱۳۸۹ مرداد ۱۳, چهارشنبه

یه روزخوب

یه روزخوب میاد

ازپس اینهمه روزبلند

یه روزخوب که دیگه ترس پلنگ توی بیشه که شاید یه روزگشنه بشه ازسرمارفته باشه

یه روزخوب که وقتی مردها ازسرکارمیرن خونه خسته باشن نه خمار

یه روزخوب که تو BRTهم دیگه همه بلیط الکترونیکی داشته باشن نه کاغذی

یه روزخوب که مترو هم دیگه مشتری نداشته باشه قطارهاش همینطوری خالی برن وبیان

یه روزخوب که دیگه توی اون روزآرزوی روزخوب رو نداشته باشی

یه روزخوب که علی کنکوری هم قبول شده باشه

یه روزخوب که دیگه نه روبروت جهنم باشه نه پشت سرت قتلگاه آدم

مثل قاطرجاده امام زاده داود هرچقدرهم ازلبه میریم نمیفتیم پایین لاکردارمدام به اینجا فحش میدیم وهمچین بهش چسبیدیم که حالا حالاها هستیم

آره هستیم تا یه روزخوب بیاد

پ ن : خیال خام پلنگ من به سوی ماه جهیدن بود