۱۳۸۷ آذر ۲۸, پنجشنبه

برف


درپس اینهمه خاک، اینهمه دود
بعد ازبرف،
جزسپیدی هیچ نبود
سه شنبه برف اومد وچقدرباحال بود اگرچه همسرم تقریبا سه ساعت تو ترافیک گیرکرده بود وخودم هم مجبورشدم ازشریعتی تا نزدیکی نوبنیاد پیاده بیام واصلاماشینی نبود که سوارم کنه نه من تنهارو بلکه کلی آدم که زیرپل صدر،شریعتی ایستاده بودن
وجالب اینجاست که اگه به یه تاکسی هم میگفتی مستقیم سوارت نمیکردومنتظر بود تابگی دربست وانهم یه رقم خفن بگه واگه قبول کردی بری بالا

سه شنبه میرداماد کارداشتم وتقریبا تا ساعت چهاراونجا بودم رفته بودم مصاحبه برای کار خیلی جالب بود حتما براتون مینویسمش
خلاصه ساعت چهارسرمیرداماد بودم وخواستم برم الهیه یه سربه خواهرم بزنم ولی خیلی ترافیک زیاد بود وکلی آدم کنارخیابون بودن که کسی سوارشون نمیکرد من اومدم تومیرداماد وبه یه تاکسی گفتم دربست الهیه و اونم گفت ده هزارتومن راستش خیلی جا خوردم وبهش گفتم واقعا حالت خوبه کلاٌ یک ربع راهه آخه انصاف داشته باش که کلی بهش برخورد وگفت نمیخوای سوارنشو

خیلی بهم برخورد آخه یه برف یا بارون اتفاق خیلی ناجوری نیست من همش میترسم یه اتفاق بدتری پیش بیاد فک کنم همدیگرو بخوریم وهیچکس به کسی رحم نکنه مثلا اگه خدای نکرده زلزله بیاد ویا یه اتفاق طبیعی یا یه چیز دیگه

گاهی وقتها این جورموقع ها یاد داستان کوری می افتم

ولی ما ایرانی ها قبلا اینجوری نبودیم
البته هنوزم آدمهای خوب پیدامیشن مثلا همین شب که من داشتم پیاده می اومدم یه بنده خدا نگه داشت ومنو سوارکرد ومن کلی تشکرکردم
ومن خودمم هروقت تو برف یا بارون باماشین بیرون میرم تومسیرم سعی میکنم که هم مسیرامو سوارکنم ولی اگه همه این کارو بکنن خیلی خیلی بهتره

دیشب که برف می اومد فهیمه بهم گفت که دیگه برف وبارون بهش مزه نمیده ومن دلیلشو پرسیدم گفت دلیلش منم وگفت که چندسال پیش که تازه ازدواج کرده بودیم یه روز که داشته برف می اومده واون خیلی خوشحال بوده من بهش گفتم اینهمه خوشحال نباش یه کم هم به کارتن خوابها وبی خانه مانها فکرکن وگفت که ازاون موقع دیگه هروقت برف میاد یاد اونها می افته ومنم بهش گفتم که منظورم این نبود که همه چی رو به خودت تلخ کنی فقط گفتم اگه میتونی کمک به این آدمهارو فراموش نکن خلاصه تواین هوا همه ماها به فکرپرنده ها وگربه هاهستیم کمی هم به فکر آدمها باشیم کمک کنیم حتی با سوارکردن یه عابر ورسوندنش وحتی با آهسته رفتن ونپاشیدن آب روسروکله مردم

تو این هوا بیایم کمی بیشتر ایرانی باشیم

۱۳۸۷ آذر ۱۹, سه‌شنبه

گذشت پاییز

.....باغ بی برگی که میگوید که زیبا نیست...

پاییز هم داره تموم میشه با تمام قشنگیاش با تمام عاشقیاش با تمام سرگشتگی ها وخیابون گردیهای بی پایانش
چندین سال قبل که من کلاس دوم دبیرستان بودم سرکلاس زیست شناسی معلم ما میخواست که به ما تشریح قورباغه رو یاد بده ومن ویکی از بچه ها داوطلب شدیم که به تعداد بچه قورباغه بگیریم وبه کلاس بیاریم،چون ما رشته تحصیلیمون تجربی بود همه ما احساس دکتربودن داشتیم وفکرمیکردیم از حالاباید با خون وتشریح وقلب وروده آشنا بشیم وکلی ذوق داشتیم

خلاصه هواسرد بود وفکرکنم همین ماه سال بود ومن ودوستم با هم به نزدیکی بهشت زهرا وچاله های پرآب اون طرفها رفتیم وبا مصیبت بیست وچهارتا قورباغه گرفتیم چون کلاس ما بیست ودو نفربود ودوتا هم اضافه گرفتیم تا اگه واسه یکی دوتاشون اتفاقی افتاد سرکلاس تشریح مشکلی پیش نیاد।

خلاصه بکذریم ازاینکه اون شب تاصبح من وکل خانواده ام از صدای دل انگیز قورباغه ها نخوابیدیم وصبح من با یک سطل پرازقورباغه به مدرسه رفتم ।
مایه مبصر داشتیم خیلی ضایع بود ومدام مارو میفروخت وباعث میشد مدام من وچند نفر دیگه از بچه ها دم دفتر باشیم ومن دلم میخواست هرجورشده حالشو بگیرم ودنبال یه فرصت مناسب بودم
خلاصه کلاس تشریح شروع شد ومن کوچکترین قورباغه رو دادم به مبصر کلاسمون وهرکدوم ازما با کلروفرم قورباغه هارو بیهوش کردیم وبه یک تکه یونلیت به صلیب کشیدیم ودل وروده قورباغه رو بیرون ریختیم وقلب قورباغه رو توی یک ظرف آب نمک مینداختیم وبراثر سدیم موجود درآب نمک قلب قورباغه حداقل چند دقیقه به ضربان خودش ادامه میداد وخلاصه همه کارشون تموم شده بود ولی مبصر کلاس ما هنوز قلب قورباغه رو پیدا نکرده بود وزنگ خورد اما اون نتونست قلب قورباغه رو پیدا کنه ونتونست نمره آزمایشگاه زیست شناسی رو بگیره وهمش میگفت که آقا اینها سرم کلاه گذاشتن چون قورباغه من اصلا قلب نداشته وتا سال چهارم سوژه ما بود که قورباغه بی قلب رو تشریح کرده।

البته شاید این خاطره واسه خیلی ها خوش آیند نباشه وحال بعضی هارو خراب کنه ولی من حس میکنم تمام زندگی مثل اون کلاس میمونه شاید قورباغه بعضی هامون اینقدرکوچیکه که نمیتونیم اعضا وجوارح اونو پیدا کنیم وهمیشه این منو آزار میده که هیچکسی قورباغه اشو خودش انتخاب نمیکنه ویکی اونو بهت میده اما وقتی ما نمیتونیم نمره لازمه این کلاسو بگیریم چی میشه ؟

۱۳۸۷ آذر ۸, جمعه

گذران

چرا برخویشتن هموارباید کرد
رنج آبیاری کردن باغی
که ازآن باغ گل کاغذی روید

این بیست روز گذشته سریال lostرا دیدم
واقعا هنوز منگ این سریالم ومن وهمسرم ازکاروزندگی افتاده بودیم ولی واقعا اوج هنرکارگردانی وفیلمبرداری وبازیگری وانتخاب لوکیشن همگی دراین سریال خلاصه شده وهنوز هم فکرمیکنم که چطوراین همه جریان به ذهن نویسندگان این مجموعه رسیده

همسرم الان سخت مریضه به حدی که چندروز تمرین تئاترشوازدست دادوتا چندلحظه پیش درتب میسوخت وبعد ازکلی کمپرس آب سرد با حوله وخوردن دارو الان بهترشده وخوابش برده
ازدوروز پیش که مریض شده تا به حال دوباردکتررفتیم وکلی قرص وشربت وآمپول مصرف کرده ولی هنوز خوب نشده ودکترش میگفت که این ویروس باید دوره خودرا سپری کند

یکی از دوستام میگفت که این مریضی ها ازکشورهای همسایه مثل افغانستان وعراق ویا پاکستان به اینجا میرسه ولی ازهرجا که میاد خیلی بیماری ناجوریه وتمام سیستم بدن را به هم میریزه
ولی تمام نگرانی همسرم ازاینه که من هم مریض شم ومدام میگه که اگراین اتفاق پیش بیاید چه کسی ازمادونفر پرستاری کنه

تا امروز چندتا پیشنهاد کارداشتم و همش دارم باخودم کلنجارمیرم که کدومش بهتره ولی تا آخر این ماه حتما یه جایی خودمو مشغول میکنم

نمیدونم چرا اینهمه تعلل کردم ولی مدام حس میکنم که بهتره صبر کنم شاید اتفاق بهتری پیش بیاد اما مثل اینکه خیلی داره دیر میشه البته با اتفاقاتی برام پیش اومد همون بهتر که بیکاربودم وگرنه وضعیت روحیم بدتر ازاینی که هست میشد

ولی برای من که ازوقتی یادمه کارکردم الان بیکاری یه حالت غیر طبیعی بحساب میاد

کم کم اطرافیانم مثل پدرومادرخودم وهمسرم دارن نگرانم میشن البته هرچی براشون توضیح میدم که مشکلی نیست ومن خودم نمیخوام فعلا کاری انجام بدم خیلی متوجه نمیشن وهمسرم هم هرچی سعی میکنه که بهشون بفهمونه که وضعیتم چجوریه بی فایدس

واسه گذران زندگی باید کارکرد اینو ازوقتی خیلی کوچیک بودم بهم گفتن واین جمله که جوهرمرد کاراست و همه هزاران بارشنیدیم

اما من هنوز دارم فکرمیکنم ازبچگی آرزویهای داشتم که شاید الان تقریبا همون شده واین حالت همیشه تو خیالاتم بوده اما حالا که میخوام خودم باشم وزندگی کنم همه تعجب آمیز بهم نگاه میکنن
البته خیلی هم ناحق نمیگن چون هرکسی بهت میرسه اولین جمله ای که بعداز اینکه اسمتو پرسید ازت میپرسه اینه که شغلت چیه یا چیکار میکنی وخیلی به نظر مسخره است که بگی هیچی دارم مطالعه میکنم یا دارم ساخته های کیشلوفسکی رو میبینم یا اینکه بگی صبحها میرم کوه وبعدش میام ناهارو با همسر عزیزم میخورم واون داره یه متن نمایشنامه رو میخونه که بعدازظهرتمرین داره ومنم قراره بعد از کارش برم دنبالش

آره اگه اینهارو بگی خیلی مسخره جلوه میکنه وطرف فکرمیکنه یا واقعا کم داری یا اینکه اونو گذاشتی سرکار وبالاخره ازت میپرسه پس کارت چی چیکارمیکنی ازکجا میاری که زندگیتو بگذرونی
بابا اینها همش کاره مگه کسی کاری داره که شما چطور زندگیتونو میگذرونید

البته با تمام این لج بازی ها با خودم میدونم که تا آخر این ماه باید دوباره برگردم به عصرجدید چارلی چاپلین
یاد کتاب سینوهه افتادم که نوشته بود هرمصری ازلحظه ای که خودشو میشناسه به فکر اینه که واسه خودش یه قبر بخره وگاهی تمام عمرش صرف این میشه وتازه خیلی ها با اینکه تمام عمرکارمیکنن بازم نمیتونن یه قبر بخرن
وما هم ازوقتی که خودمونو میشناسیم تمام تلاشمون اینه که باقرض ووام وهزار مصیبت یه خونه بخریم بعدش با مصیبت بیشتر یه ماشین بخریم وتازه به خودمون میایم ومیبینیم که یه بچه داریم وخونه ای داریم یه خواب کم داره وباید بدویم که خونه بزرگتر بخریم وآخرش نمیفهمیم که کی باید زندگی کنیم وفقط میدونیم باید بگذرونیم

راستی کی زندگی کنیم

۱۳۸۷ آبان ۲۶, یکشنبه

سكون

سلام

خيلي زياد ازاينجا دور بودم آنقدر كه شايد خيلي نميشد به نت دسترسي داشته باشم

البته جايي نرفته بودم همين تهران بودم ولي فرصت نداشتم
هفته پيش همه روزهارو خونه بودم اشنبه تا چهارشنبه
از جمعه بعد ازظهر تا امروز صبح يعني يكشنبه خونه بودم اصلا دوست نداشتم ازخونه بيام بيرون واگه امروز كارنداشتم حتما بازم خونه ميموندم فكراينكه ميام بيرون ودو ساعت توترافيك گيرميكنم اعصابمو ميريزه به هم
خيلي مسخره است كلا ده دقيقه فاصله بين خونه تامحل كارمنه وصبح ها حداقل چهل دقيقه وبعد ازظهرها دو ساعت طول ميكشه تا اين مسيرو بيام وبرم ।
قبلا دوساعت توترافيك ميموندم وعين خيالم نبود ولي جديدا خيلي حساس شدم وعصبي
تحملم خيلي اومده پايين وفكر كنم خيلي ضعيف شدم
اين هفته شايد همش خونه بمونم واصلا بيرون نيام جديدا دلم ميخواد هميشه خونه باشم
ديروز همسرم بيرون بود ومن دو تا ازفيلم هاي ديويد لينچ رو دوباره ديديم بزرگراه گمشده وبلوار مالهالند
كه فكركنم يك بار ديگه هم بايد ببينم چون خيلي پيچيده بودن به خوصوص بزرگراه گمشده ।

۱۳۸۷ آبان ۱۴, سه‌شنبه

خيال

دلم ميخواست خواب باشم و تمام اين اتفاقات درخواب برايم پيش آمده باشد
حس اينكه ميدانم تمام اينها واقعيت بوده وگريزي ازآن نيست مرا له كرده است
كاش همه اين بيست روزگذشته توهم بود كاش وكاش وكاش
مثل آدمهاي معتاد شده ام صبحها به زور ازخواب بيدارميشوم وبي هدف ازخانه بيرون ميايم
وشبها تا ساعتها به سقف خيره ميشوم ومنتظر ميمانم

خيالاتي شده ام مدام با خودم حرف ميزنم درحال رانندگي يا درحال پياده روي
سالها پيش اينطور شده بودم
سال 66يكي ازصميمي ترين دوستانم كنارم جان داد تا سالها با او زندگي ميكردم با او حرف ميزدم ودر اطرافم اورا تصور ميكردم
درخيالم هميشه با او بودم
والان همين حالت دوباره برايم شروع شده ومدام با برادرم حرف ميزنم واورا حس ميكنم
حالت خوبي نيست مدام بين خواب وبيداري ميچرخم
شبي با خيال تو همخونه شد دل.....

اين روزها با اين هوا با اين باران باحال آدم هوس ميكند مدام خيس شود ومدام زير باران قدم بزند
ديشب حسابي خيس شدم خيلي حال داد

۱۳۸۷ مهر ۲۷, شنبه

پرواز

اين چندروزه خيلي خيلي بد بود يكي ازعزيزانم را ازدست دادم

مرگ هركسي سخته ولي مرگه نزديكانت خيلي سخت تره
خيلي هنگ كردم واقعا نميدونم چي بنويسم

۱۳۸۷ مهر ۱۳, شنبه

بيهودگي

اين چندروز تعطيلي همش تنها بودم تنها وبيكار ومدام اين صفحه تلويزيونو نگاه ميكردم سريال هاي مسخره آهنگ هاي تكراري وفيلم هاي سينمايي ايراني كه جديدا بعنوان تله فيلم مد شده وهركسي يك هنديكم دستش ميگيره وازچندتا صحنه فيلم ميگيره وميده تدوين وحتما آخرش بايد يكي آهنگ بخونه واين ميشه يك فيلم سينمايي كه يك ساعتو نيم وقت هموطنان عزيزوپركنه واصلاٌ مهم نيست كه مفهومش چيه ويا يك فيلم سينمايي خارجي كه حداقل دويست جاش سانسورشده وتمامي هنرپيشه هاي زنشو بايد ازفاصله چهارسانتيمتري ببيني تا يكوقت جاهايي ازبدنشون معلوم نشه وتعجب نكني اگه وقتي اصل فيلمو كه با افتضاح تمام زيرنويس شده ميبيني يهو خواهر قهرمان فيلم نامزدش دراومد وتازه يه بچه هم دارن كه اصلا توفيلم نبوده يا اگه بوده بچه همسايه بوده كه گاهي به اين خواهروبرادرمحترم سرميزده
آخ كه چه حالي كردم ديشب كه تويك برنامه درپيت كه داشتم ازش ردميشدم يهو آهنك شيرين شيرين با صداي نميدونم كي رو داشت پخش ميكرد اونم بازبون كردي وبدون هيچ دخل وتصرفي خيلي حال داد।

پريشب تو فرودگاه منتظر همسرعزيزبوديم كه ازسفربرگردن اولاٌ كه پروازش دوساعت تاخيرداشت كه خوب شد قبلش گفت ومن كمي بيشترخونه موندم وبعدش اينكه وقتي رسيد فكركنم پروازچمدونهاشون حداقل دوساعت بعدازپروازخودشون انجام شده بود چون تقريبا دوساعت منتظرچمدوناشون بودن ،فكركن پروازساعت نه شب ساعت يازده انجام شده وساعت دوازده ونيم رسيدي وتازه ساعت دو نيم بعدش چمدونتو تحويل بگيري تازه وقتي اعتراض كرديم كسي نبود جواب بده وهمه خواب بودن خلاصه ساعت سه رسيديم خونه البته فكركنم اين كاربراي اين بود كه ما ازدست ترافيك شبانگاهي خلاص بشيم وسريع تربه خونه برسيم ।

ياد يه مطلب باحال افتادم يكي ازنزديكانمون تو سازمان ميراث فرهنگيه تعريف ميكرد كه چندوقت پيش قراربوده كه يه گروه تحقيقي ازانگلستان بيان وبه اتفاق يك گروه ايراني براي كارهاي تحقيقي به همدان برن خلاصه داستان فرودگاه امام خميني به فرودگاه مهرآباد يك طرف وبدترين اين بوده كه پروازتهران همدان اين بنده هاي خدا تقريبا ده ساعت تاخيرميخوره وقتي به همدان ميرسن يكي ازاين انگليسي ها ازدوستم ميپرسه كه فاصله زميني با ماشين چندساعت راهه كه دوستم ميگه سه ساعت وحالا شما قيافه اون انگليسي رو مجسم كنيد دوستم ميگفت با اينكه اونها معمولا خيلي خونسرد هستن ولي ازعصبانيت قاطي كرده بود

۱۳۸۷ مهر ۸, دوشنبه

برداشت

ديشب از سرناچاري داشتم سريال مثل هيچكسو نگاه ميكردم البته شايد بهتره بگم تلويزيون فقط روشن بود ومن وفهيمه درمورد يك نمايشنامه با هم بحث ميكرديم
ولي همون وسط جدل وما دوتا من كلي نكات اخلاقي ازاون سريال يادگرفتم يكي اينكه ميتوني سه سوت يكي رو واسه چك برگشتي بكني زندان وبه راحتي مامور بهت ميدن كه بري وصاحب چك و بگيري ببريش كلانتري ।
تازه تو كلانتري هم زمان ملاقات وهواخوري داري كه اين ازاون نكاتي بود كه كلي خوشم اومد وخيلي حال كردم
واقعا تاسف آوره كه كساني كه اين مزخرفاتو درست ميكنن انگار ازكره ماه اومدن واصلا نميدونن كه تو اين مملكت چه خبره
توفرض كن كه حكم جلب هم داري بايد بري كلانتري مگه به همين راحتي بهت مامور ميدن ويا اينكه خداي نكرده به هرجرمي تورو ببرن كلانتري مگه ممكنه كه كسي بياد ملاقاتت تازه بيارنت بيرون بري هواخوري يا بهت پيشنهاد بدن دلتون هواخوري ميخواد وشما بگين نه همينجا خوبه ।
چندوقت پيش يكي ازبرادرهاي كوچكترازخودمو تو خيابون با چندتاسي دي وفيلم گرفته بودن البته فكرميكنم اتفاقي بهش مشكوك شده بودن وچون سنش پايين بود وكمي ترسيده بود برده بودنش كلانتري وبي معرفتها اصلا اجازه نداده بودن به خونه تلفن بزنه وهرچي گفته بود كه اين سي دي ها نرم افزارودوتا فيلم مجازه قبول نكرده بودن خلاصه من سركاربودم كه مادرم تماس گرفت وگفت كه برادرم خونه نيومده ومن كمي دلداريش دادم وگفتم كه حتما پيش دوستاشه واز اين حرفا

ولي خودم هم نگران شدم چون اون برخلاف من خيلي منظم بود واگه قراربود جايي بره حتما ميگفت به چند نفرازدوستاش تلفن زدم ولي خبري نداشتن خلاصه يعد ازيكي دوساعت من به چندتا بيمارستان وكلانتري تلفن كردم كه بازهم خبري نشد تقريبا ساعت 10شب بود كه يكي بهم زنگ زد وگفت كه ازفلان كلانتري زنگ ميزنه وهمين الان آزادشده وبرادرمن ازاون خواهش كرده بود كه به ما خبربده ومن به اونجارفتم وهركاري كردم اجازه ندادن ببينمش وسند خونه هم بردم كه بازم گفتن كه ديرشده برو فردابيا خلاصه براش يك ساندويچ گرفتم وبا هزا رخواهش وتمنا دادم كه بهش بدن صبح رفتيم دادگاه وكل فيلم ها وسي دي هارو ديدين وقاضي يكيشونو كه به قول خودش صحنه داشت رو بهمون نداد وبراي اون 20 هزارتومان جريمه داديم وحكم آزادي برادرمو داد
ولي تو اين سرياله من نميدونم كه اين قوانينو ازكجا ميارن
الان اون برادرم نروژه وگاهي كه باهم صحبت ميكنيم وياد اون روز مي افتيم كلي سوژه خندس ولي تو موقعيتش خيلي عصبي وبهم ريخته بوديم
خلاصه ازاين سريالها كلي مطالب مهم برداشت ميكنيم كه كلي به دردمون ميخوره

۱۳۸۷ مهر ۷, یکشنبه

گذران

سلام

پنجشنبه رفتم تئاتر بيداري خانه نسوان كارحسين كياني رو ديديم چون اغلب كارهاي حسين كياني روميبينم بنابراين خيلي توقع بيشتري داشتم اما خوب زيادبااين كارش حال نكردم।البته فكرميكنم چون فاصله بين تمرينها واجراخيلي كم بوده شايد به كارخيلي لطمه زده باشه ।


ميدوني يه جا خوندم:
كه آدم بايد هر روز مقداري موسيقي گوش کند، يک شعر خوب بخواند، يک نقاشي قشنگ ببيند و اگر پا داد يک جمله عاقلانه نيز بگويد। (گوته) البته من اينو توسايت عاقلانه خوندم اين آدرسشه http://www.leylaa.com/
اگه وقت كردين يه سراونجا بزنين مطالب خوبي داره بعلاوه اينكه موزيك سريال دربرابربادو ميتونين گوش بدين كه براي من خيلي خاطره به همراه داره।

همه اين كارهارو ميشه كرد ميشه موسيقي گوش كرد ميشه شعرخوب خوند ويك نقاشي قشنگ ديد ولي با اين آخريه جمله عاقلانه چيكاربايد بكنيم ؟

بعضي ها مون فقط داريم ميگذرونيم فقط ازلحظه هامون ردميشيم كه زودترتموم بشن وهيچ كاري نميكنيم صبح پاميشيم ميرم سركار تا غروب اونجاسرميكنيم وبعدش باقيافه خسته ميايم خونه وازهمه چي طلبكاريم وكمي سريال ميبينيم وشام ميخوريم وميخوابيم وفردا بازم....
فكرميكنم كه اگه نميتونيم يه جمله عاقلانه بگيم حداقل ميتونيم يه موسيقي خوب گوش بديم نميتونيم؟

۱۳۸۷ شهریور ۳۰, شنبه