۱۳۸۸ مهر ۶, دوشنبه

تمرکز


این روزها بااین حال وهوا کمتربه نوشتن فکرمیکنم

میدونی کلی گشتم سفررفتم که شاید به آرامش برسم ولی نشد چهارماه خونه بودم وکمتربیرون رفتم مدام فیلم دیدم وکتاب خواندم ولی بازهم تغییری نکردم نمیدونم چرا این حالت نگرانی مداوم منو ول نمیکنه

با دوتا ازدوستام یه دفترکوچیک بازکردیم وفروش اینترنتی راه انداختیم

نمیدونم چرا ولی فکرمیکنم که کارخوبیه وبعدش هم یه پیشنهاد کار از یکی ازدوستام بهم شد که باهاش شراکت کنم ویه کاربزرگ رو راه بندازیم الان سه ماهه که داریم مثلا کارهای اولیشه رو انجام میدیم دلم میخواد مثل اوایل سال پیش سرم شلوغ باشه شاید که این شلوغی منو باخودش ببره تا کمتر تو تخیلاتم سیرکنم ولی گاهی وقتها میخوام بزنم زیرش وهمه چیزو بی خیال بشم وبرم ولی نمیدونم کجا
به آنجایی که اینجا نیست
به آنجای که میگویند خورشید غروب ما

واینکه الان پاییزه ودوباره بارون وعاشقی زیربارون وخاطرات وهمه چیزهای که دوست داری وداری ودوست داری ونداری فصل خیس شدن پی درپی واین شسته شدن وپاک شدن

وچه زود میگذره زمان

وه که بااین عمرهای کوته بی اعتبار

اینهمه غافل شدن ازچون منی شیداچرا

آره چه زود میگذره جمعه گذشته یعنی سوم مهر سال برادرم بود که هنوز من باور ندارم که نیست ولی یک سال گذشت ومن باید وقتی بهش فکرمیکنم بگم خدابیامرز

وهروقت خوابشو میمیبنم خوشحاله ومدام بهم میگه که خیلی بهش خوش میگذره وهرجا میرم اونم میاد به حدی که گاهی بهش حسودیم میشه

شایدم قاطی کردم

ولی باید تمرکز کنم باید زندگی کنم

من به هنگام شکوفایی گلها دردشت
بازمیگردم
وصدامیزنم

آی
بازکن پنجره،بازآمده ام
من پس از رفتنها رفتنها؛
باچه شوروچه شتاب

آره باید برگردم
باید تمرکز کنم باید بتونم دوباره خودم بشم باید تمرکز کنم

آدم بايد هر روز مقداري موسيقي گوش کند، يک شعر خوب بخواند، يک نقاشي قشنگ ببيند و اگر پا داد يک جمله عاقلانه نيز بگويد

اینو از وبلاگ عاقلانه کپی کردم

آره باید تمرکز کنم که این کارهارو بکنم

هرچند

دل خوش سیری چند.....

آره سیری چند؟