۱۳۸۸ آذر ۱۹, پنجشنبه

خیال

درفروبندکه بامن دیگررغبتی نیست به دیدارکسی



سلام

نوبت دادگاهی که میگفتم رسید چندروزپیش با هزاردلهره به دادگاه رفتم ولی نمیدانم خوشبختانه یا متاسفانه بازپرس محترم مرخصی گرفته بود.

خلاصه خیلی اعصابم بیشتربهم ریخت چون دادگاه مربوطه درتهران نیست ودوباره قرار شد وقت دادرسی تعیین کنند وبه من ابلاغ کنند

خوب اگه میخوای بری مرخصی چرا مارو میزاری سرکاررررررررررررررررررررررر

ای بابا چه انتظاربی جای دارم

اگه یه روزی خدای نکرده برحسب اتفاق گذرتون به یه جای دولتی یا دادگاهی ،بیمارستانی بیافته میفهمید من چی میگم

البته امیدوارم که هیچوقت این مواردرو تجربه نکنید

دارم فراراززندان رو میبینم مثل خوره ازوقتی میرسم خونه تا وقتی که ازخستگی هرجا هستم خوابم ببره

فکرکنم راه خوبیه برای فرارازاین لحظه هاونبودن وفکرنکردن ودرتخیلات غرق شدن حتی برای چندساعت
مثل کودکی که همیشه خودم رو جای مردشش میلیون دلاری میذاشتم وسعی میکردم با حرکت آهسته زندگی کنم وازبلندی بپرم وهمیشه تو بازی های کودکانه اسمم استیو باشه وحس اینکه هیچکس نمیتونه مثل من نقش مردشش میلیون دلاری رو بازی کنه

وتجربه اینکه معلم کلاس سومم کلی منوسرکارمیذاشت وقتی فهمید که میخوام درآینده چیکاره بشم
آره سرکلاس با افتخارگفتم که بعدازاینکه میخواستم مردشش میلیون دلاری بشم وبعدش پلیس وبعدش خلبان اینبارمیخواستم فضانورد بشم وبچه های کلاس با تعجب بهم نگاه میکردن وخانم کمالی معلم ما با تمسخر
ومن شده بودم سوژه اون ومدام سرهرموضوع مسخره بحث فضانوردشدن منو پیش میکشید وکلی ازمن توضیح میخواست ومن هم براش شرایط رو توضیح میدادم واینکه اونجا فضاست وبازمین فرق داره آره گاهی دلم میخواددوباره فرارکنم وبرم تو رویاهام وتخیلاتم وبگذارم که تمام موضوعات جدی بگذرند وتموم بشه این تلاش بی وقفه برای بقا