۱۳۸۹ مهر ۱۴, چهارشنبه

پاییز

اینکه پاییزاومده چیزجدیدی نیست ولی هرپاییزواسه خودش جدیده

بازم فصل خاطرات وبارون وخیس شدن وبغض های الکی وخالی شدن های الکی تر

این روزها همه چیز به هم پیچیده وهرروز هم بدتر میشه شایدفقط برای من اینجوریه نمیدونم

چندروزپیش بارون اومد یعنی دقیقاٌ پنج شنبه رفته بودیم فرودگاه یکی ازدوستامون داشت میرفت شاید یکساله نمیدونم شایدهم  واسه همیشه ودیگه نیاد آره اونجابارون اومد

این روزا رفتن خیلی زیاده هرکسی هم یه بهانه داره واسه اینکه نباشه راحت ترین وقابل پذیرش ترینش هم مردن ه (این ه رو جداکردم که راحت تر بشه بخونیش آخه حس کردم خیلی سخت میشه) آره وقتی یکی واسه مردن نیست دیگه مدام بهش زنگ نمیزنی که کجایی وخبری ازت نیست و....فقط گاهی وقتها یه سرخاک رفتنه وبعدش واسه نرفتنش بهانه آوردن وبعدشم  ......فراموشی لذت بخش که اگه نبود حتما نسل بشرنابودشده بود همون چندمیلیون سال پیش.

همیشه انقدردلت واسه پاییز قبلی تنگ میشه که یادت میره که این پاییز هم همش سه ماهه وبعدش دیگه نیست وباید یه سال دیگه منتظرباشی تا بیاد

البته اگه شانس بیاری وتا اون موقع باشی

تجربه کنیدوازدست ندیدخیس شدن وخش خش برگ های خشک وتو کوچه های چپ اندرقیچی چرخیدن که سال دیگه حتما ازاین پاییز هم یادکنید وباحسرت بگید که چقدرخوش گذشت

آره یادتون نره که آینده منتظرکه خاطرات مارو بشنوه