۱۳۸۷ آذر ۱۹, سه‌شنبه

گذشت پاییز

.....باغ بی برگی که میگوید که زیبا نیست...

پاییز هم داره تموم میشه با تمام قشنگیاش با تمام عاشقیاش با تمام سرگشتگی ها وخیابون گردیهای بی پایانش
چندین سال قبل که من کلاس دوم دبیرستان بودم سرکلاس زیست شناسی معلم ما میخواست که به ما تشریح قورباغه رو یاد بده ومن ویکی از بچه ها داوطلب شدیم که به تعداد بچه قورباغه بگیریم وبه کلاس بیاریم،چون ما رشته تحصیلیمون تجربی بود همه ما احساس دکتربودن داشتیم وفکرمیکردیم از حالاباید با خون وتشریح وقلب وروده آشنا بشیم وکلی ذوق داشتیم

خلاصه هواسرد بود وفکرکنم همین ماه سال بود ومن ودوستم با هم به نزدیکی بهشت زهرا وچاله های پرآب اون طرفها رفتیم وبا مصیبت بیست وچهارتا قورباغه گرفتیم چون کلاس ما بیست ودو نفربود ودوتا هم اضافه گرفتیم تا اگه واسه یکی دوتاشون اتفاقی افتاد سرکلاس تشریح مشکلی پیش نیاد।

خلاصه بکذریم ازاینکه اون شب تاصبح من وکل خانواده ام از صدای دل انگیز قورباغه ها نخوابیدیم وصبح من با یک سطل پرازقورباغه به مدرسه رفتم ।
مایه مبصر داشتیم خیلی ضایع بود ومدام مارو میفروخت وباعث میشد مدام من وچند نفر دیگه از بچه ها دم دفتر باشیم ومن دلم میخواست هرجورشده حالشو بگیرم ودنبال یه فرصت مناسب بودم
خلاصه کلاس تشریح شروع شد ومن کوچکترین قورباغه رو دادم به مبصر کلاسمون وهرکدوم ازما با کلروفرم قورباغه هارو بیهوش کردیم وبه یک تکه یونلیت به صلیب کشیدیم ودل وروده قورباغه رو بیرون ریختیم وقلب قورباغه رو توی یک ظرف آب نمک مینداختیم وبراثر سدیم موجود درآب نمک قلب قورباغه حداقل چند دقیقه به ضربان خودش ادامه میداد وخلاصه همه کارشون تموم شده بود ولی مبصر کلاس ما هنوز قلب قورباغه رو پیدا نکرده بود وزنگ خورد اما اون نتونست قلب قورباغه رو پیدا کنه ونتونست نمره آزمایشگاه زیست شناسی رو بگیره وهمش میگفت که آقا اینها سرم کلاه گذاشتن چون قورباغه من اصلا قلب نداشته وتا سال چهارم سوژه ما بود که قورباغه بی قلب رو تشریح کرده।

البته شاید این خاطره واسه خیلی ها خوش آیند نباشه وحال بعضی هارو خراب کنه ولی من حس میکنم تمام زندگی مثل اون کلاس میمونه شاید قورباغه بعضی هامون اینقدرکوچیکه که نمیتونیم اعضا وجوارح اونو پیدا کنیم وهمیشه این منو آزار میده که هیچکسی قورباغه اشو خودش انتخاب نمیکنه ویکی اونو بهت میده اما وقتی ما نمیتونیم نمره لازمه این کلاسو بگیریم چی میشه ؟

۲ نظر:

ناشناس گفت...

وايييييييييييي
ولي ربطش رو خيلي جالب دادي
واقعا كه چي مي شد اگه هر كدوم از ما غورباقه هامون رو انتخاب مي كرديم اما شايد جالبيه زندگي هم همينه
كه خودمون انتخاب نمي كنيم
راستي از ورد پرس رفتم پرشين

ناشناس گفت...

انتقام خيلي خوبي بود مام الانم تو دانشگاه از اين آدم ها داريم بايد از اين روشت استفاده كنم منتها معمارانه!
خيلي قشنگ ربطشون دادي ولي راجع به آدم هاي اطرافت زياد فكر نكن به جاي خاصي نمي رسي!!!
مرسي كه بهم سر زدي!