۱۳۸۹ اردیبهشت ۲۲, چهارشنبه

دلتنگی

درسفری مثل زمان بگفتمت بمان بمان

تورفته ای زپیش من

به خواب دیده ام تورا

میدونی که دلتنگی آدمها ته نداره وهرلحظه یه بهانه پیدامیشه که حالتوبگیره واعصابتو بهم بریزه ویه کاری کنه که یه گوشه کزکنی وبه قول قدیمیها زانوی غم بغل کنی

البته اون آدمهای خوشحالی که اصلا غمگین ودلتنگ نیستن کافی ده دقیقه اخبارببینن تاحالشون سرجاش بیاد یا اگه دم دستشون هست صفحه حوادث روزنامه رو بخونین کلی مطلب هست که میتونه حداقل یک ماه بریزتون بهم

ومن دلتنگ گذشته شدم دلتنگ یه شب سرد زمستونی که من تقریبا شش سالم بود ونصفه شب ازترس یه خواب بد ازخواب پریدم وگریه ام گرفت وپدرم هم ازصدای من بیدارشد ومنوپیش خودش برد وبغلم کرد وباهام حرف زد ومنو کنارخودش خوابوند ومن احساس امنیت کردمو خوابم برد

الان سالهاست که دلم میخواد اون حس آرامش وامنیت دوباره باشه ولی تابه حال نتونستم پیداش کنم

۷ نظر:

امیرحسین گفت...

سلام عزیزم
خوبی؟
آپم
منتظرت هستم
وقت کردی بیا

گارسیا گفت...

منم مدتهاست در پی اون امنیت و ارامش گم شده ام...

مداد سبز گفت...

سلام دوست مهربانم
من هم گمش کرده ام...دلتنگم
منی که با این احساس بیگانه بودم و دلتنگی نمیشناختم
چقدر بد شده ام چقدر بد

ارنستو گفت...

سلام. به دوست عزیز قدیمی. این روزها دارم دوستان قدیمی رو میرم سراغشون. یادی از ما نمیکنم دیگه

پینه دوز گفت...

وای چه قدر بغل پدر گرمای وجودش حس بودش خوب بود حیف که ...

ساناز گفت...

تنهائی ام حتی در ازدحام میکده گم نمی شود.

medade sabz گفت...

salam dooste khoobam